تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 10 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

90/2/17 تارای مامان راه میره.......

شنبه ٩٠/٢/١٧   امروز صبح بابا رضا و عمو هادی از یزد میومدن . ما 3تایی رفتیم دنبالشون و بردیمشون خونه عمو علی . چون الهه واسشون ناهار درست کرده بود.ما هم رفتیم تو تا شما با آبتین بازی کنی ولی مثل اینکه آبتین خیلی حوصله نداشت و شما تنهایی نشستی با اسباب بازیهای آبتین بازی کردی... بعدش هم رفتیم خونه و برای ناهار نموندیم چون تازه ساعت 11 صبحانه خورده بودیم. شب هم بابا رضا و عمو هادی خونه بابا جواد دعوت بودند... راستی دخمل گل مامان مثل اینکه کاملا راه افتاده . میشه گفت دقیقا 1 هفته بعد از تولدت کاملا راه افتادی.(آبتین 1 هفته قبل از تولدش راه افتاده بود) نگران بودم که خیلی دیر راه بیوفتی ولی دخمل مامان روسفیدم کردی . ...
19 ارديبهشت 1390

تارای کلاه بسر

این کلاه رو بابا حسین عید از شمال-بازار ساری- برات خرید... از وقتی که هنوز بدنیا نیومده بودی بابا حسین شروع کرد به خریدن کلاه واسه ناناز مامان. ...
19 ارديبهشت 1390

واکسن 1 سالگی

یکشنبه شب مامان شایسته رفت کربلا. دوشنبه 12/2/90 = صبح پاس گرفتم و اومدم خونه شما رو بردیم مرکز بهداشت برای چک آپ و زدن واکسن 1 سالگیت. وزنت 600/8 بود که الان تقریبا 3 ماهه که وزنت همینه و اضافه نشده! یه کم نگرانت شدم چون خوب وزن نمیگیری البته واضحه چون شما اصلا خوب غذا نمیخوری همش دوست داری شیر من رو بخوری. واقعا نمیدونم چکار کنم حریفت نمیشم... واکسنت رو هم زدم.تو دستت میزدن.فقط همون لحظه که آمپولت زدن جیغ کشیدی و گریه کردی. خدا رو شکربعدش دیگه تب و درد و اذیت نداشتی... 4 شنبه 14/2/90  دایی پرویز هم از اینگلیس اومده و امروز صبح همراه بابا اصغر و مامان افسانه با ماشین اومدن کرمان.شما هم که دیگه کاملا بدون کمک میتونی واستی...
19 ارديبهشت 1390

دایی لندنی

دست دایی محمد رضا درد نکنه واسه تولد شما یه دی وی د ی آهنگ فرستاده تازه گفته یه کادو دیگم پیشش محفوظه تابستون با مامان نسرین میده . ببخشید ازاینکه توی کادوهاش ننوشته بودم چون مامان نسرین بهم نگفته بود و من خبر نداشتم ... ما همیشه شرمنده شما هستیم آق دایی لندنی. داییت با اینکه دوره ولی خیلی دوست داره و همیشه احوال پرست هست و دلش برات تنگ میشه ...
13 ارديبهشت 1390

3 قدم به جلو...

دخمل مامان دیگه کاملا بدون کمک وایمیستی و دیشب تو خونه مامان نسرین یه ۳ - ۴  قدمی هم بطرف من برداشتی خیلی ذوق کردم. مامان نسرین هم که ایستادن و راه رفتنت رو ندیده بود کیف کرد خلاصه دیشب هنر نمایی تازه ات را نشون مامان نسرین هم دادی.            الان ۱ هفته است که شروع کردی به ایستادن بدون کمک و تلاش برای شروع راه رفتن مامان بقربونت بشه ...
5 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

      ۱ ماهه                                                       ۲ ماهه        ۳ ماهه ۳ماهه ...
5 ارديبهشت 1390

یکشنبه 5/2/90

امروز عصر قرار بود بابایی ساعت ۶ بیاد خونه بابا بزرگت دنبالمون تا بریم خونه مامان نسرین که بازم طبق معمول مارو کاشت تا ساعت ۸.۵ .  تازه اون موقع هم که اومد همش لفتش داد. آبتین اینها اونجا بودند برای خداحافظی باهاشون با تارا تا دم در رفت و تارا هم هوایی شد و همراشون رفت یه دوری زد و اومد. خیلی اعصابمو بهم ریخت...  و دوباره به هم پریدیم.   دیگه عادتش شده همیشه ما رو معطل کنه...   ...
5 ارديبهشت 1390